یگانه
 
 


آبان 1396
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      





جستجو



Random photo
رنگ خدا

 



دعــوت ما از شما  بــرای ڪمڪ به زلـزلــه زده ها
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[چهارشنبه 1396-08-24] [ 05:22:00 ب.ظ ]




زندگی شاد

زندگی را
به تو تعارف کردند
عاشقش باش و بخند
نه کمی
از ته دل بی پروا
زندگی لمسِ
همین ثانیه هاست
زندگی شادیِ ماست..

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:05:00 ب.ظ ]




قدر همدیگر را بدانیم

پشت ویترین ساعت فروشی ایستاده بودم
ساعتها رو که نگاه میکردم …
دیدم هیچ ساعتی به قشنگی ساعتی که دور هم هستیم نیست
“قدر با هم بودنها را بیشتر بدانیم”

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:03:00 ب.ظ ]




در زندگی لحظه‌هایی هست که دلت می‌خواهد مثل پنیر پیتزا کش بیایند، طولااانی! تمام نشود.
مثل وقتهایی که کسی از دست پختت تعریف میکند حتی اگر به آن غذا الرژی داشته باشد.
مثل وقت‌هایی که بوی خاک باران خورده می‌پیچد توی هوا و دوست داری ریه‌ات اندازهٔ جنگل‌های گیلان باشد برای فرو دادن آن همه عطر…!

مثل لحظهٔ تمام شدن یک مکالمه تلفنی وقتی هنوز دلت نمی‌آید گوشی را بگذاری؛ انگار که ته‌ماندهٔ صدایش هنوز توی سیم تلفن هست!
مثل چشم‌هایی که وادارت می‌کنند سرت را بیندازی پایین و زمین را نگاه کنی، گویی که مغولی شمشیرش را گذاشته روی گردنت!
مثل خداحافظی‌ها. وقتی که هی دلت نمی‌آید بروی و می‌گویی: کاری نداری؟ دیگه خداحافظ…؛ واقعاً خداحافظ…!
مثل لحظه هایی که دیرت شده، ترافیک امانت را بریده انگشترت را در انگشت میچرخانی، دستت را میگیرد و تورا به ارامش دعوت میکند
مثل گم شدن ماشینی در پیچ خیابان وقتی که می‌خواهی تا آخرین لحظه بدرقه‌اش کنی.
این‌ها از آن دسته حسرت‌های خوشایند زندگی هستند.
من فکر می‌کنم فقیر کسی نیست که پول ندارد یا کفش پاره می‌پوشد. فقیر کسی است که در زندگیش از این دست لحظه‌های کش‌دار ندارد. همین لحظه‌هایی که وقتی یادشان میفتی، تهش با خودت میگویی کاش تمام نمی‌شد…!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:02:00 ب.ظ ]




هرچه میخواهی باش اما فقط آدم باش و خر نباش که در این روزگار گرسنگی اندیشه از گرسنگی نـان بسیار فاجعه انگیزتر است !!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:01:00 ب.ظ ]





واژه تسلیت چقدر آشناست برای ملتی که دائم باید به خاطر نداشتن افراد دلسوز آن را سالی چندبار تکرار کند…

تسلیت برای نداشتن جاده مناسب،
تسلیت برای ریزش پل،
تسلیت برای سوختن بچه ها در مدرسه،
تسلیت برای حادثه قطار،
تسلیت برای زلزله،
تسلیت برای عدم بازسازی بافتهای فرسوده
تسلیت برای آتش سوزی،
تسلیت برای تشنگی و خشکیدگی سرزمینم،
تسلیت برای اسید پاشی،
تسلیت برای نداشتن هزینه درمانی و مرگ به اجبار
تسلیت برای کشته شدن محیط بانان،
تسلیت برای دست فروشی زنان،
تسلیت برای پدیده ی گور خوابی
تسلیت برای کودکان کار
تسلیت برای نبود امکانات و تجهیزات آتشنشانی

و هزاران تسلیت دیگر…این است ایران همیشه عزادار
‎‌‌‌‌‎‌

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:59:00 ب.ظ ]




سوال کودک از خدا

کودکی از خدا پرسید!
تو چه میخوری؟
چه میپوشی؟در کجا ساکنی؟

خدا آرام بر دل کودک زمزمه کرد !

غصه ی بندگانم را میخورم !
عیب بندگانم را میپوشانم !
و در قلب شکسته ی آنان ساکنم

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:16:00 ب.ظ ]




آدم‌های خوب سر راهمان بگذار
حس بسیار خوبیست هنگامی که
در لحظه‌ هجوم غم یا ناامیدی یا پریشانی
بی هوا کسی سر راه آدم سبز بشود

کلامش؛ نگاهش؛ حتی نوشته‌اش
آرامش و شادی و امید بپاشد به زندگی ات.

فقط از دستِ خودِ خدا برمی‌آمده که آن آدم را
یا کلام و نگاه و نوشته‌اش را برای آن لحظه‌ خاص‌ سرِ راه زندگی ما بگذارد.

شاید یکی از دعاهای روزانه ام این باشد که:

#خدایا من را نیز واسطه ی خوب شدن حال دیگران قرار بده .?

‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:09:00 ب.ظ ]




حکایت جالب زندگی آدمها

حکایت جالبیه؛

رفتار ما آدما رو
خدا میبینه فاش نمیکنه

ولی مردم نمیبینند
و فریاد میزنن..

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:08:00 ب.ظ ]




دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند.
با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و آن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد.

چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و از اقصی نقاط دنیا، عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می‌کرد فرصت همنشینی با دوستان قدیم هم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می‌پرداخت.

برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادر است چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق، و من از او برترم!

همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت:

«برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم.»

برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت: «خداوندا، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می‌بخشی، آنچه کرده‌ام مایه رضای تو نیست؟!»

ندا رسید: «آنچه تو می‌کنی ما از آن بی‌نیازیم ولی مادرت از آنچه او می‌کند، بی‌نیاز نیست. تو خدمت بی‌نیاز می‌کنی و او خدمت نیازمند. بدین حرمت، مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم.»

دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند.
با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و آن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد.

چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و از اقصی نقاط دنیا، عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می‌کرد فرصت همنشینی با دوستان قدیم هم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می‌پرداخت.

برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادر است چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق، و من از او برترم!

همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت:

«برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم.»

برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت: «خداوندا، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می‌بخشی، آنچه کرده‌ام مایه رضای تو نیست؟!»

ندا رسید: «آنچه تو می‌کنی ما از آن بی‌نیازیم ولی مادرت از آنچه او می‌کند، بی‌نیاز نیست. تو خدمت بی‌نیاز می‌کنی و او خدمت نیازمند. بدین حرمت، مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم.»

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:06:00 ب.ظ ]




?آدمهايى که شما را بارها و بارها مى آزارند
مانند کاغذ سمباده هستند!

آنها شما را مى خراشند و آزار مى دهند
اما در نهايت شما صيقلى و براق خواهيد شد
و آنها…
مستهلک و فرسوده!
پس به قول نيما يوشيج :
چايت را بنوش و نگران فردا نباش
از گندمزار من و تو, مشتى کاه مى ماند براى بادها و يادها.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:56:00 ب.ظ ]




بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن، بعد چشمشون به یه گردو می افته دولا میشن تا گردو رو بردارن، الماسه می افته تو شیب زمین، قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره، میدونی چی می مونه؟ یه آدم…، یه دهــــــن بـــاز….، یه گـــــــردوی پـــــوک …. و یه دنیـــــاحســـــــرت….،
مواظب الماسهای زندگیمون باشیم، شاید به دلیل اینکه صاحبش هستیم وبودنش برامون عادی شده ارزشش رو از یاد بردیم.
الماسهای زندگی: پدر ، مادر ،همسر، فرزند، سلامتی، سرفرازی، خانواده، دوستان خوب، کار، عشق و …هستند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:39:00 ب.ظ ]




اطرافتان را با آدمهای
مثبت،
شاد
پرانرژی
مهربان
صادق
یکرنگ
یکدل
وخوش فکر
پرکنید…
آدمهای دوروبرشما،
نشان دهنده تفکرات شماهستند…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:29:00 ب.ظ ]




?هشت ساله بودم که در یک میهمانی برای اولین بار با پدیده ای سرخ رنگ به نام “خرمالو” آشنا شدم

?نامبرده را شکافته و چشیدم، شوربختانه خرمالوی مذکور به غایت گس بود و تا چند ساعت احساس می کردم گونه هایم در حال تجزیه شدن هستند.

?در نهایت؛ تجربه تلخ اولین کام از خرمالو،باعث شد که من سی سال این گردالی سرخ رنگ را به صورت یک طرفه تحریم کنم.

?با اصرار فراوان همسرم، دیوار تحریم خرمالو ترک برداشت و من هم در سی و هشت سالگی به خرمالو یک فرصت تازه دادم!

?خرمالو هم از این فرصت به نحو احسن استفاده کرد و چنان مزه ای را تجربه کردم که مجبور شدم خرمالو را از لیست سیاه بیرون آورده و ایشان را پس از لیمو ترش و توت فرنگی در “صدر مصطبه” بنشانم

?یک تجربه ی تلخ در هشت سالگی، باعث شد که سی سال از همه خرمالو ها متنفر باشم.
اولین تجربه های کودکی، شالوده ی ما را می سازند…
چه بسیارند باورها، هنجارها و اعتقاداتی که به خاطرِ
تجربه طعم “گسِ” آن ها در کودکی، هنوز منفور ما هستند….

?مواظب تجربه های گس فرزندانمون باشیم و آگاهشون کنیم!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:27:00 ب.ظ ]