نمی دانم با این روح بیقرار و با این دل دلواپس چه باید کرد؟؟؟

کـاش می دانستم در پس این ثانیه ها چه می گذرد!!!

کـاش می توانستم از این همــــه

وابستگی های سنگی و سنگین فاصله بگیرم…!

چقدر دلم برای خـدا تنگ شده است

چقدر در تکرارهای هر روز خود گم شده ام!

چقدر دلم می خواهد به وقت صدای اذان سحر

هم آوا با نسیم صبحگاهی اذان در دل طبیعت گم شوم!

بی آنکه بدانم نامم چیست؟

از کجا آمده ام؟ به کجا خواهم رفت؟

دلم از این همه دلواپسی گرفته…!!!!

در کوچه های شهرمان چه خبر است؟؟؟

انگار همه گم شده ایم!!!!!!

آنانکه که بیدارند نیز برآنند که در خیل خواب

این جمعیت ناهمـــــاهنگ؛ هم آهنگ شوند…!!!

چرا؟؟؟ نمی دانم…!!!

فقط می دانم

پر از سوال های بی جواب،

پر از راه هـــــای ناپیـــموده

و پر از فریادهای خاموشم

“اللهم عجل لولیک الفرج”

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...