گرگی استخوانی در گلویش گیـــــر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مـــــزدی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهــان گرگ کرد و استخــوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی بــــرات کافی است.

وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزنــدی از او نبینی
گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدم هـــا جایـــــگاهی می بخشیــم که هرگز لیاقت آن را ندارند!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از:  
5 stars

عالی

1396/03/02 @ 11:18


فرم در حال بارگذاری ...