يكی از شاهان بنی اسرائيل اعلام كرد: شهری می سازم كه هيچگونه عيبی نداشته باشد و هيچ كس نتواند در آن عيبی بيابد فرمان داد معمارها و بناها و كارگرها مشغول شدند و آن شهر با آخرين سيستم و با تمام امكانات ساخته شد.

پس از آنكه ساختن شهر به پايان رسيد، مردم از آن شهر ديدن كردند و همه آنها به اتفاق نظر گفتند شهری بی نظير و بی عيب است.

در اين ميان مردی نزد شاه آمد و گفت: اگر به من امان بدهی و تامين جانی داشته باشم عيب اين شهر را به تو می گويم.

شاه گفت: به تو امان دادم.

آن مرد گفت: لها عيبان: احد هما انک تهلک عنها و الثانی انها تخرب من بعدک

اين شهر دو عيب دارد:
۱- صاحبش می ميرد.
۲- اين شهر سرانجام بعد از تو خراب می شود.

شاه فكری كرد و گفت: چه عيبی بالاتر از اين دو عيب، سپس به آن مرد گفت: به نظر تو چه كنم؟

آن مرد گفت: شهری بساز كه باقی بماند و ويران نشود و تو نيز در آن هميشه جوان باشی و پيری به سراعت نيايد و آن شهر بهشت است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...