ما آدمها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خسته‌ایم اما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیم، سرعت‌مان را بیشتر و بیشتر می‌کنیم تا هر طور شده مثل قهرمان دوی ماراتن، از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم!

اسفند را باید نشست
باید خستگی در کرد
باید چای نوشید…

یازده ماه تمام، دردها، رنج‌ها و حتی خوشی‌ها را به جان خریدن که الکی نیست، هست؟!

چطور می‌شود با حجم این خاطرات و دلتنگی‌هایی که روی دلم آدم سنگینی می‌کنند، مغازه‌ها را گشت یا قیمت فلان مانتو را با مغازه دیگر مقایسه کرد؟!

اسفند را نباید دوید
اسفند را باید با کفش‌های کتانی، قدم زد!

پس روزهای رفته ی سال را ورق میزنم …….
چه خاطراتی که زنده نمی شوند…….

چه روزها که دلم می خواست تا ابد تمام نشوند…….
وچه روزها که هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد…….

چه فکرها که آرامم کرد و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود…….
چه لبخندها که بی اختیار بر لبانم نقش بست و
چه اشک ها که بی اراده از چشمانم سرازیر شد……

چه آدم ها که دلم را گرم کردند و
چه آدم ها که دلم را شکستند……

چه چیزها كه فکرش را هم نمیکردم و شد …
و چه چیزها كه فکرم را پرکرد و نشد…….

چه آدم ها که
شناختم و چه آدم ها که فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان…….
و چه…….!

و سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر می شود…….
کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا……

آرامشی که هیچگاه تمام نشود……
و دوست خوب من…
من برای تمام آدم های روی این زمین آرزوی سعادت دارم،

تو كه عزیز دلی جای خود داری!
بخند كه بهاری که در راه است…
با شكوفه لبخند تو زییاتر خواهد بود

آرزو دارم …
هر طپش قلبت
آمیخته با آمین های خدا
برای آرزوهای قشنگت باشد…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...