یااباصالح المهدی ادرکنی:

‍ شیشه های مشروب را سفارش داده ام خدا کند تا فردا آماده شوند.
بهترین تالار شهر را آذین بسته ام.خوبی این تالار این است که کاری ندارند مجلس مختلط باشد یا جدا.
چند تا ازدوستانم که خوب میرقصند حتما باید باشند تا مجلس گرم شود.
آخر شوخی نبود که. شب عروسی بود. همان شبی که هزار شب نمیشود.
همان شبی که همه به هم محرمند.
همان شبی که وقتی عروس بله میگوید به تمامی مردان داخل تالار که نه به تمام مردان شهر محرم میشود این را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر میگیرند فهمیدم.
همان شبی که فراموش میشود عالم محضر خداست.
آهان یادم آمد.
این تالار محضر خدا نیست تا می توانید معصیت کنید.
همان شبی که داماد هم آرایش میکند.
همه و همه آمدند ….
اما… کاش امام زمانمان ”عج الله تعالی فرجه الشریف ” بود.
حق پدری دارد بر ما…
مگر می شود او نباشد؟
عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود، اما آقا آمده بود.
به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند: ورود امام زمان (عج) اکیدا ممنوع! دورترها ایستاد و گفت: دخترم عروسیت مبارک ولی ای کاش کاری میکردی تا من هم می توانستم بیام….
مگر میشود شب عروسی دختر پدر نیاید.
من آمدم اما.. گوشه ای نشست و دست به دعا برداشت و برای خوشبختی دخترک دعا کرد….
خاک بر سرمان شود آقا تو که جان جهانی… چه ظالمانه یادمان میرود که هستی.
ما که روزی مان را از سفره تو می بریم و می خوریم، با شیطان میپریم و میگردیم.

کمی_حیا_کنیم

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...