یگانه
 
 


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30





جستجو



Random photo
سجده شکر

 



حکایت اول:
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند!
حکایت دوم:
پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود…
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم.
پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند.
دختر گفت:
پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟؟!
حکایت سوم:
از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟
گفت: آری…
مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛
یکی را شب برایم ذبح کرد… از طعم جگرش تعریف کردم..
صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد.
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.
گفتند: پس تو بخشنده تری.
گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!
اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.
حکایت چهارم:
عارفی راگفتند:
خداوند را چگونه میبینی؟!
گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد، اما دستم را میگیرد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[سه شنبه 1396-03-09] [ 08:01:00 ق.ظ ]




سبک زندگی اسلامی یا غربی؟؟
وقتی اسلام و طب اسلامی کامل ترین برنامه سبک زندگی را دارد اما….

رحیم‌پور ازغدی: سند ۲۰۳۰ سبک_زندگی جامعه را هدف قرار داده است

عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی:
۹۰ درصد مفاد #سند_۲۰۳۰ صحیح است، اما ۱۰ درصد باقیمانده آن مهم است که سبک زندگی جامعه را هدف قرار داده است.

دشمن در پی آن است که سبک زندگی و سبک آموزش جدیدی برای ما تجویز کنند، اگر قرار بود، قرارداد فرهنگی امضا کنیم، پس چرا برای فرهنگ انقلابی این‌قدر شهید دادیم؟

آیت‌الله حسینی همدانی:

توصیه‌ای_که_دولت_دستور_به_اجرای_“الزامی”_آن_داده_است!
.این طرح توسط #یونسکو برای آموزش‌وپرورش جهان نوشته‌شده و البته #بعضی از مطالب آن‌هم خوب و کاربردی است؛ ولی برآیند این مطالب #استعمار و سلطه کشورهاست؛ درواقع پذیرش ۲۰۳۰، یک “#برجام_فرهنگی” است و حتی شنیدم که بعضی کشورها و به قولی خود آمریکا هم #این_سند_را_امضا_نکرده اند…

درعین‌حال، این اسناد برای کشورهایی است که در حوزه آموزش‌وپرورش و تعلیم و تربیت، #حرفی برای گفتن ندارند، #نه_برای_جامعه‌ی_اسلامی که از بدو تولد انسان تا لحظه فوت او برنامه دارد؛

درس شهید فهمیده طبق همین سند از کتاب‌های درسی ما حذف شد، چون #شهید_فهمیده طبق مبانی این سند، یک انسان “#خشونت‌طلب” است، در سن سیزده‌سالگی و این‌همه خشونت؟!

حتی الآن می‌گویند آیات جهاد و شهادت هم باید از کتب درسی حذف شوند چون خشونت‌آفرین هستند و وقتی می‌گوییم این‌ها، جزو “دین ما هستند، پاسخ می‌شنویم که این‌ها در همه‌ی ادیان، به‌طور “عمومی” وجود ندارد و مثلاً فلان فرقه این مطالب را القا نمی‌کند…درنهایت باید پرسید که اگر طبق ادعای شما این سند، تنها یک توصیه از سوی یونسکو است و تعهدآور نیست؛ چرا میگویید با “حق تحفّظ” آن را امضا کردیم؟! “توصیه غیر تعهدآور که نیازی به حق تحفظ ندارد!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:58:00 ق.ظ ]




چهارمین روز ماه بندگی

به سه شنبه چهارمین روز
رمضان خوش آمدید

امروزتان سرشاراز

⚜️زیبایی
⚜️نشاط
⚜️و اتفاقات شادی بخش

نگاه پرمهر خدا
همراه لحظه هایتان

روزتون_بخیر

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:54:00 ق.ظ ]


...


دعا

گاهےاگر دعایت مستجاب نشد

سر برسجده بگذار
یک دل سیر گریه ڪن
شاید لازم باشد میان گریه هایت بگویے

۞اللّهُمَّ اغفِر لِیَ الذُّنوبَ الَّتی تَحبِسُ الدعا

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:52:00 ق.ظ ]




بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

دعوت می کنیم با خواندن این متن مهمان ویژه ی یک شهید شوید…

آن طور که خودش تعریف می کرد از سادات و اهل تهران بود و پدرش از تجار بازار تهران.

علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقش به شهدا، حجره ی پدر را ترک کرد و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله راهی مناطق عملیاتی جنوب شد.

یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کرد و همسرش را هم با خود همراه کرد.

یکی دو سالی گذشته بود و او و همسرش این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندند. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلشان، از یاد خدا شاد بود و زندگیشان، با عطر شهدا عطرآگین. تا اینکه…

تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد. آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود… نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود.

با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد.
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری…گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او…

استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید،به بنیاد شهید تحویل دهد.

قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند…

با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت…

“این رسمش نیست با معرفت ها. ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم…". گفت و گریست.

دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید…»

وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد. هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است…با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده.

لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفت…به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود….بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است…

گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش؟

وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته … با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست…

جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟

همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود. خودش بود.کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود…. گیج گیج بود.مات مات…

کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز…؟

نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید…مثل دیوانه هاشده بود. به کارت شناسایی نگاه می کرد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری…وسط بازار ازحال رفت…

✔️پی نوشت۱. این خاطره در مراسم تشییع این شهید بزرگوار، توسط این برادر برای حضار بیان شد.

✔️پی نوشت۲. قبر مطهر این شهید، طبق وصیت خودش در دل جنگلهای اطراف شهر ساری، در کنار بقعه ی کوچک و ساده ی امامزاده جبار، قرار دارد.

✔️پی نوشت۳. دوستانی که مایلند از نزدیک این شهید بزرگوار را زیارت کنند، آدرس مزار این شهید: کیلومتر۵ جاده ساری نکا، بعد از بیمارستان سوانح و سوختگی، قبل از روستای خارکش
منبع:خبرگزاری مشرق

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[دوشنبه 1396-03-08] [ 12:52:00 ب.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم