فردی …
هنگام راه رفتن ؛ پایش به سکه ای خورد
تاریک بود ؛ فکر کرد طلاست!
کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند
دید ٢ ریالی است!
بعد دید کاغذی که آتش زده ؛
هزار تومانی بوده!
گفت : چی را برای چی آتش زدم!
و این …
حکایت زندگی خیلی از ما آدمهاست
که چیزهای بزرگ را برای چیزهای کوچک
آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم
از شيخ بهايی پرسيدند :
سخت ميگذردچه بايدکرد؟
گفت :
خودت که ميگويی
سخت ميگذرد سخت که نميماند
پس خداروشکر که
میگذرد و نميماند
ديروزت خوب يا بد گذشت
و امروز روز ديگری است